دارم از شهر می زنم بیرون
مثل دیوانه های زنجیری
بار و بندیل من همینجاهاست
من و این کوله بارِ دلگیری
...
دارم از شهر می زنم بیرون
از همین شهر کهنه سنگی
کسی اینجا مرا نمی فهمید
در دل مافیای دلتنگی
.....
پای من تاول جنون دارد
دست بردار عقل من باشید
مردها...مردهای قلابی
مرد اگرنیستید زن باشید
....
دارم از شهر میزنم بیرون
بی خیال تمام دیروزم
مثل شمعی که در درون خودم
دارم از غصه هام می سوزم
....
عشق گاهی تلنگری کوچک
این دل سنگی مرا می زد
کفش هایم چقدر از دیروز
پای دلتنگی مرا می زد
....
دارم از شهر می زنم بیرون
روبرویم کویر طولانی
سمت یک وعده گاه خواهم رفت
سمت یک روستای بارانی
....
سمت یک روستا که یک مسجد
می درخشد پر از شمیم بهار
السلام علیک یا موعود
السلام علیک یا غمخوار
...
دارم از شهر می زنم بیرون
بازهم عطر خوب این مسجد
وعده ما سه شنبه های غریب
حول و حوش غروب این مسجد
مهدی صفی یاری ::: پنج شنبه 91/4/15::: ساعت 12:41 صبح
نظرات دیگران: نظر